عاشــــــــــقانـــــــــه

لتماست نمی کنم هرگز گمان نکن که این واژه را

در وادی آوازهای من خواهی شنید تنها می نویسم

بیا بیا و لحظه یی کنار فانوس نفس های من آرام بگیر نگاه کن

ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است

اگرنگاه گمانم به راه آمدنت نبود ساعتی پیش این انتظار شبانه را به خلوت ناب

خواب های تو می سپردم حال هم به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان

قسم بارش قطره یی از ابر بارانی نگاهم کافی ست

تا از تنگه ی تولد ترانه طلوع کنی اما تو را به جان نفس های

نرم کبوتران هره نشین بیا و امشب را بی واسطه ی

سکسکه های گریه کنارم باش مگر چه می شود یکبار

بی پوشش پرده ی باران تماشایت کنم ؟

نوشته شده در سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:54 توسط elnaz| |

مرد که باشی هیچ موقع دنبال فانتزی نمیری!
مرد که باشی مردونه میری جلو سینه سپرکرده!
مرد که باشی پشت هیچ آشکاری پنهان نمیشی !
مرد که باشی با واقعیتها میری جلو !
مرد که باشی به احساسات خود افسار میزنی!
مرد که باشی نه پشت توهم نه پشت دود سیگار!
نه پشت یه زن نه پشت یه مادر پنهان نمیشی !
مرد که باشی پنهان میکنی غمهاتو تو صندوقچه ی دلت !
مرد که باشی هیچ موقع گلتو پر پر نمیکنی!
آن وقت دل اون مرد قیمت پیدا میکنه !
در واقع قیمتشو فقط خدا میدونه وبس !

نوشته شده در سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:53 توسط elnaz| |

در خودم سقوط می کنم ...

در دست های خودم ...

درست وسط انزوای غم های تو ...

کاش چاره ای داشتم برای هر روزت که روزی تیره بود ...

نوشته شده در سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:39 توسط elnaz| |

نوشته شده در سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:35 توسط elnaz| |

 گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...

میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...

اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!

اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...

نوشته شده در سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,ساعت 19:55 توسط elnaz| |

نمی بخشمت

گمانم اين بود که اگر به دستانت تکيه کنم پشتم به کوه است

چه تصور ابلهانه اي،باورم نميشد که روزي با دست تو بشکنم

ميگفتي توي اين دنيا هر چيز محالي ممکن است...باورم نميشد

اما ديگر برايم باور شد

که بهترين آدمها ميتوانند بدترين شوند

و تو که روزي بهترين بودي...ناگهان بدترين شدي...

چه چيز را ميخواهي به رخم بکشي؟

سادگيم را ؟

اما بدان...سادگيم را ساده نگير

باورت کردم...به خيال خامم که تو هم باورم کردي

با تو دنيايي نقره اي ساختم

با تو نفس کشيدم...

به تو اميد بستم...

چه راحت شکستي و رفتي

چه بي خيال آتش زدي...اين دل بي درمان را

چه دير شناختمت،افسوس ميخورم که چرا اينقدر بدبخت وساده بودم

تو زلاليم را نديدي، به بازيم گرفتي حداقل براي بار آخر منو به بدترين شکل بازي


دادي

مرا،احساسم را به بازي گرفتي

من بازيچه نيستم...عروسک هم نيستم،تو به من دروغ گفتي

دروغي بزرگ که منو دوست داشتي


هرگز نمي بخشمت .

نوشته شده در سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,ساعت 19:51 توسط elnaz| |

گـاهــے آنچنان مـُـزخرَف میشَـوم که

براــے دیگــَران قابـل درکـــ نیستـَم!

حَتـــے عزیــزترین کــَسَم را از خودَم میرانــَم! اَما . . .

دَر دِلم آن لَحظــه آرزو میکنــَم تا بگویــَد:

میدانم دَستــ خودَتــ نیستــ! درکــتــ میکـُنــَم. . .!

کاش بعضی از دوستام اینجوریا بودن...کاش

نوشته شده در یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:,ساعت 23:45 توسط elnaz| |

مـטּ בُפֿـتر هـستـمــ و تـو مـَرב !

امـــآ ... نـگرآטּ نبـآشــ بـہ ڪســے نـخوآهـَمـ گـفـتــ ڪہ

בر پس ِ مـشڪلآتــ و בرבهـآیـے ڪہ تـو بـرآیـمـ سـآخـتـے و تحمـل ڪرבمـ ...

בر پس ِ نـآمرבے و نـآمـهربانے هـآیـے ڪہ בیـدمـــ و בمــــ نـزבمـــ ...

בر پس ِ بـے مـعرفـتـے هـآیـے ڪہ בیدمـ و معرفتــ هــآیـے

ڪہ بہ خـرج בآבمـــ ، مـטּ مــَرב تــَر بـوבمـــ !

نوشته شده در شنبه 26 اسفند 1391برچسب:,ساعت 22:8 توسط elnaz| |

"حس قشنگیه یکی نگرانت باشه،

یکی بترسه از اینکه از دستت بده،

سعی کنه ناراحتت نکنه، حس قشنگیه؛

وقتی ازش جدا میشی اس ام اس بده : عزیز دلم رسید؟...

یا یهو بغلت کنه توی جمع در گوشت بگه دوسِت دارم...

بگه که حواسم بهت هست... حس قشنگیه ازت حمایت کنه...

آره دوست داشتن حس قشنگیه ..."

نوشته شده در شنبه 26 اسفند 1391برچسب:,ساعت 22:6 توسط elnaz| |

واز عاشقانه ما در گلو شکست / حق با سکوت بود ،

صدا در گلو شکست/ فرصت گذشت و حرف دلم

نا تمام ماند / تنها بهانه ما در گلو شکست/ تا آمدم که با تو

خداحافظی کنم / بغضم امان نداد و وداع در گلو شکست

نوشته شده در شنبه 26 اسفند 1391برچسب:,ساعت 22:4 توسط elnaz| |

نوشتم بر در و دیوار خانه ، که بعد از من بماند این نشانه/ اگر گویند نویسنده کجا رفت ،

بگوئید رفته از دست زمانه

نوشته شده در شنبه 26 اسفند 1391برچسب:,ساعت 22:3 توسط elnaz| |

 

من اگه خدا بودم...

اینقدر هوای دو نفره رو به رخ تک نفره ها نمیکشیدم...



نـتــرس از هجـــــ ـــ ـوم حـضــــــ ــــ ــورم ..


چــــیزی جــــ ـــ ـز تـــنــهایی با من نیـــستـــــ ـــ ـ ..


Click here to enlarge




هر روز تكراريست

صبح هم ماجرای ساده ایست

گنجشکها بی خودی شلوغش می کنند




عمر من قد نميدهد

به سفرت بگو كوتاه بيايد


Click here to enlarge


رد پاهایم را پاک می کنم

به کسی نگویید

من روزی در این دنیا بودم.


خدایا

می شود استعـــــفا دهم؟!

کم آورده ام ...!


Click here to enlarge


آن شب ...


که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...


تماشا می کرد ...

 

آن شب که شب پره ها ..

عاشــقـــانه تر ..

 

نــــور را می جســـتند ...!

 

و اتاقم ..

 

سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... !

دانستم..


تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!


Click here to enlarge


من کویر خسته ام تویی نم نم بارون

دلم برات تنگ شده کجائی ای مهربون . .





این روزها

آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست

که رخت های دلتنگیم را

فرصتی برای

خشک شدن نیست



Click here to enlarge


همیشــــ ـــ ـه از آمدن ِ نــ بر سر کلماتــــــ ـــ ـ مـی ترسیــدَم !

نـ داشتن ِ تو ...نـ بودن ِ تو ...

نـ ماندن ِ تو ...

.

.

.

کــاش اینبــار حداقل دل ِ واژه برایــــ ـــ ـم می سوختـــــ ـــ ـ

و خبــری مـی داد از

نـ رفتن ِ تـــو ..


Click here to enlarge


کاش میدانستی

لحظه هایم

بی تو تنهاست....





امید وصــل تـــو نگذاشت تا دهـــم جان را

وگـــر نه روز فراق تـــو مردن آســـان بود


Click here to enlarge


خاطراتــــــ ـــ ـ کودکیـم را ورق می زنــــ ـــ ـم


و یک به یک ، عکسها را با نگاهــــ ــ ـم می نوشم

عکسهـای دوران کودکیــــــ ــــ ـم طعـــــم خوبـی دارنــد ....





" بند بند وجودمــــ ـــ ـ ..


بـه بند بند وجود تــو بستــه استـــــ ــــ ـ

با این همه بنــد

چه قـــــ ـــ ـدر از هم دوریـــــــ ــــ ـم" ..




هوایت که به سرم می زند

دیگر در هیچ هوایی،


نمی توانم نفس بکشم!

عجب نفس گیر است

هوایِ بی توئی!


Click here to enlarge


میدانی تنهایی کجایش درد دارد !!؟



انکارش ...



من تو را نمی سرایم !..
 
تو ...
 
خودت در واژه ها می نشینی ..!
 
خودت قلم را وسوسه می کنی !!
 
و شعر را بیدار می کنی !!


Click here to enlarge


انگـــار


آخرین سهــــــ ــــ ــم ما از هم

همین سکوتـــــــــ ـــــــ ــــ اجباری سـتــــــ ـــ ـ ..



Click here to enlarge


در بدرقــــــه چشمان تو نميتوان غربت را فراموش كرد و

كوچــــــه سرارسر ميشود از وداعي عاشقانــــه...


Click here to enlarge


دلِ سبــــــزم را گــــــ ــــ ـره زد ..

و رفتـــــــ ــــ ــ تا بـــــــه آرزوهـــایش برســــد ..




گـل یا پــوچ؟

دستتــــــ را باز نکن، حســم را تباه مکــن

بگذار فقط تصــــــور کنم ..

که در دستانتــــ

برایـــم کمی عشق پنهـــان است ..


Click here to enlarge



سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی

چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی


Click here to enlarge

" تـــو "

دو حرفـــــــــ ــــــ ــــ بیشتر نیســـت ،

کلمه ی کـــوتاهی

کـــــ ـــ ـه برای گفتنش ..

جانم به لبــــــ ـــ ـ رسید و

ناتمـــــ ــــ ــام ماند ..*






حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!

حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه

اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ!

خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود!

برمیگردم چـون

دلـتنـگـت مــی شــوم!!!


Click here to enlarge

فرقـے نمـے کند !!

بگویم و بدانـے ...!

یا ...

نگویم و بدانـے..!

فاصله دورت نمی کند ...!!!

در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...!

جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:

دلــــــــــــــم.....!!!



Click here to enlarge


در جستجوی تو چشمانم از نفس افتاد ،

در کجای جغرافیای دلت ایستاده ام که خانه ام ابری است ،

همیشه دلتنگ توام ...


Click here to enlarge


امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد

یا باید خانه مان را عوض کنم

یا پستچی را

تو که هر روز برایم نامه می نویسی .... مگه نه ؟!!

 

نوشته شده در شنبه 26 اسفند 1391برچسب:,ساعت 21:23 توسط elnaz| |

نامه.....


 

امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد..
یا باید خانه مان را عوض کنم..
یا پستچی را …
تو که هر روز برایم نامه می نویسی ، مگه نه . . . ؟

نوشته شده در شنبه 26 اسفند 1391برچسب:,ساعت 21:19 توسط elnaz| |

من تنهام

 

 

 من تنهام ودلم برات تنگ شده

 

خداحافظ،خداحافظ،هیچ وقت نگو خداحافظ

 

اگرچه نمیتونم تورو در آغوش بگیرم

 

من بهت احتیاج دارم،ولی هیچی نمیتونم بگم

 

من تورو میخوام حتی اگه این فقط یه آرزو باشه یه آرزو

 

نوشته شده در شنبه 26 اسفند 1391برچسب:,ساعت 21:18 توسط elnaz| |

چه رسم جالبی است !!! محبتت را میگذارند پای احتیاجت ...صداقتت را میگذارند پای سادگیت...

سوکوتت را میگذارند پای شخصیتت ... نگرانیت را میگذارند پای تنهایت ...و وفاداریت را پای

بی کسیت...وآنقدر تکرار میکنند که خودت باورد میشود که تنهایی وبی کس ومحتاج!!

آدم ها انقدر زود عوض میشوند... انقدر زود که تو فرصت نمیکنی به ساعتت نگاه بیندازیو ببینی چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است...

زیاد خوب نباش... زیاد دم دست هم نباش... حکایت ما ادم ها...حکایت کفشاییه که... اگر جفت نباشند... هرکدومشون...هر چقدر شیک باشند...هر چقدر هم نو باشند... تا همیشه...لنگه به لنگه اند...کاش...خدا وقتی ادم ها رو می افرید...جفت هر کس رو...باهاش می افرید...تا این همه ادم های لنگه به لنگه زیر این سقف ها...به اجبار...خودشون رو جفت نشون نمی دادند...

زیاد که خوب باشی,دل ادم هارو میزنی... ادم ها این روزها عجیب,به خوبی,به شیرینی,الرژی پیدا کرده اند... زیاد که باشی,زیادی میشوی...

نوشته شده در شنبه 26 اسفند 1391برچسب:,ساعت 21:10 توسط elnaz| |

 

اینقدر کــﮧ برای “خـــر” کردن من سـعے کـردی
بـرای خـودتـــــ وقتــــ میگذاشتے حتمــا “آدمــــــ” میشدی

 

چرا گاهی یادمون میره که قبل از اینکه زن یا مرد باشیم انسانیم

به بعضی ها باید محبت و معرفتتو قطره قطره با قطره چکون بدی
چون جنبه همشو یکجا ندارن
یه دفعه میزنن زیر همه چیز !

  مردم عوض شدن
زمونه عوض شده
میدونی؟ این روزها
وقتی با یه نفر دست میدی
بعدش باید انگشتات رو هم بشماری و ببینی که هر ۵ تا رو پس گرفتی یا نه

 

مردی که کوه را از میان برداشت کسی بود که شروع به برداشتن سنگ ریزه ها کرد

 

زندگی را باید از گرگ آموخت
درست است، گرگ با همنوعانش شکار میکند، خو میگیرد، زندگی میکند

ولی چنان به آنان بی اعتماد است که شب ، هنگام خواب با یک چشم باز میخوابد
شاید گرگ معنی رفاقت را خوب درک کرده است

 

دیگه نمیگم گشتم نبود،نگرد نیس!

بذار صادقانه بگم:گشتم! اتفاقا بود! فقط مال من نبود! شما بگردید! لابد مال شماست.

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 17:11 توسط elnaz| |

سلام حاجی

شنیدم حاج خانم برای چنــــدمین بار دلش هوس طواف کعبه کرده بود ، شما هم از خداخواسته

مکه خوش گذشت ؟

خدایت خوب بود، دینت کامل شد، سنگ هایت را به شیطان زدی ؟

حاجی سوغاتی هایت بوی ندامت می دهند ؟

حاجی، لباست از جنس اعلاست ؟

حاجی عجب دمپایی سفیدی ؟

سفر چطور بود حاجی ؟

خوش گذشت...؟

شنیدم حاج خانم بسیار ولخرجی کرده و چند النگو و سینه ریز گران خریده

حاجی جان خبر داری؟ آقا رضا، همین همسایه چند خانه بالاتر کلیه اش را فروخته ؟؟؟

تا برای دخترش جهاز بخرد

دخترش سه سال است مراسمش هرماه عقب می افتاد

طفلکی ها هفته قبل بعد از سه سال مراسم ساده ای گرفتند و ازدواج کردند

آنها را بی خیال حاجی جان، اصل حالت چطوره ؟

شنیدم دیشب شام مفصلی به مهمانها داده ای

چند کودک گرسنه دم در هی اذیت میکردند و غدا میخواستند

آنها را دیدی حاجی جون ؟؟؟

حاجی، با این همه ریا، باز هم مکه خوش گـــــــــــــــذشت ؟


نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 17:10 توسط elnaz| |

 

تهی بودن

تهی بودن وفتی دردناکه که وقتی به کسی میگی دوستش داری .

اون وقته که میگه من هیچ حسی بهت نداشتم .

چرا عاشقم شدی؟

چه ساده دل دادی به کی به من؟

اون وقته که میفهمی از درون و داخل از اولش تهی بودی .

اون موقه ست که میبینی از درون خالی شدی دنیا برات تاریک شده.

انگار عرصه جهان بهت بسته شده.

 

دلت را بده

ما ""مـــرد"" هستیمــ!
دستــــانمانـــ از تو زِبرتر و پهنـــ تر استـــ !!!
صورتمانـــ تهـــ ریشیـــ دارد!!!
گاهیـــ دلگیراز بیـــ وفاییـــ ها ، اما دلمانـــ دریــــاستـــ!
جـــاىِـــ گریـــــهـــ كردنـــ بهـــ بالكنـــ میرویمـــ و سیـــــگار دود میــــكنیمـــ !!!
ما با همــــانـــ دستانـــ پهنـــ و زبرتو را نوازشـــ میكنیمـــ !!!

دریاییـــ از گرفتاریـــ همـــ باشیمـــ ،ولیـــ .. با همانـــ صورتـــ ناصافـــ و ناملایمـــ تو را میبوسیمـــ ونوازشتـــ میکنیمـــ .. تا تو آرامـــ شویـــ !!!
آنقــــدر مارا نامــــرد ""نخوانـــــــــ""!!!
آنقدر پولـــ و ماشینـــ و ثـــــروتمانـــ را""نسنجـــ فقطـــ بهـــ ما ""دلتـــ را بدهـــ"" تا زمینـــ و زمانـــ را برایتـــ بدوزیمـــ

. . . ! ! !

تو حتا تب نکردی!!!


آن شب باران می بارید…

باران که می بارد به تو مشتاق تر می شوم…

و از همین شوق بی چتر آمدم… ولی آمدم…

و تو نمی دانی که جه بارانی بود، چون نیامدی…

و باران می بارید…

آن شب تب کردم و تو هیچ نکردی…و باران می بارید…

و بالاخره دیشب مردم و حتی تو تب هم نکردی…

 

من میدانم


مَنْـــ مے دانم


دِلَـ ـ ـ ـم تا هَمیشـﮧ دَر وَسـ ـ ـط تریےْ نُقطِہ ی زِندگیتْـــ ـــ جا مانِدـهـ ...

جایے بِین خواسَتنْـــ ـ‌ وــنَخواستےْ ...

جایے بینِ بودَטּ وـنبودَטּ ...

جایے بینِ رَفتنْـــ‌‌ وـنرفتےْ ...

جایے بِیےْ ....... این نُقطہ هاے خالے ... جـ ـ ـا ماندہ اَم....

 

عشق فانتزی

سنگــــــدل ترین آدم روے زمین هم که باشے



یکــــ لحظـــه



یکــ آن



یاد کسے روے قفســـه سینـــه ت سنگینے میکنهــ



اونوقتـ به طــور کامـلا غریزے نفس عمیقے میکشے



تا سنکــــــوب نکنے


" کاملا غریزے

 

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 17:7 توسط elnaz| |

 

 

 

دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است

دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد

دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند

دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد

دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد

دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد

دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد

دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد

دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست

دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده

دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است

دلم برای کسی تنگ است که نیز نمی دانم او کیست

دلم برای کسی تنگ است که نیز می دانم روزی می اید

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:"دل","تنگ",ساعت 17:6 توسط elnaz| |

http://night-skin.com/blogcode/tasvir-zibasazi/upimg/uploads/1401726926.gif

 

 

ارزش یک احساس به شدت آن نیست به مدت آن است ...

من تو را به مدت بودنم دوست دارم ...

 

ای عزیز دل ... دوستت دارم ... نه فقط به خاطر چراغانی چشمانت

 به خاطر تمام آنچه بر من ارزانی داشتی ...

عشق را ... چگونه بودن را ...

دوستت دارم ، و همیشه خواهم داشت ...

قشنگ نازنين من كه تو باشي ديگر از هيچ نگاه هراساني هراس ندارم

قشنگی دوست داشتن را ، سرمشق دلها مي كنم .

تا تو هستي دلم براي كسي تنگ نمي شود

عزيزم تا هستي با ياد تو زندگي برايم خوشبختي بزرگ است .

مرا هميشه و همه جا در كنار خود احساس كن . كه من هميشه كنار توام .
 
به دستهايت علاقه و حس بخصوصی دارم چون لبريز از محبت اند .

دوستت دارم و دلم به اندازه بغض آسمان ابری پاییز برایت تنگ شده است .

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:"ارزش","احساس","آسمان","بغض","سرمشق",ساعت 17:5 توسط elnaz| |

http://night-skin.com/blogcode/tasvir-zibasazi/upimg/uploads/1407176743.gif

 

 

 

 

حضور آرامت مدتهاست در کنارم نیست ... ولی یاد تو مهمان همیشگی قلبم است ... 

دوباره تنها شده ام ، دوباره دلم هوای تو را کرده .

خودکارم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم

به یاد شبی می افتم که تو را میان شمع ها دیدم .

دوباره می خواهم به سوی خاطراتم بیایم .

تو را کجا می توان دید؟ 

در آواز شب آویز های عاشق ؟ 

در چشمان یک عاشق مضطرب ؟ 

در سلام کودکی که تازه واژه را آموخته ؟

دلم می خواهد وقتی باغها بیدارند ، برای تو نامه بنویسم . .

و تو نامه هایم را بخوانی و جواب آنها را به نشانی همه ی غریبان جهان بفرستی   

ای کاش می توانستم خودم را برای تو معنا کنم  و از گوشه های افق برایت آواز بخوانم .

کاش می توانستم همیشه از تو بنویسم .

می ترسم روزی نتوانم بنویسم و دفترهایم خالی بمانند و حرفهای ناگفته ام هرگز به دنیا نیاید .

می ترسم نتوانم بنویسم و کسی ادامه ی سرود قلبم را نشنود .

می ترسم نتوانم بنویسم وآخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد وتازه ترین شعرم به تو هدیه نشود .

دوباره شب ، دوباره طپش این دل بی قرارم .

دوباره سایه ی حرف های تو که روی دیوار روبرو می افتد

دلم می خواهد همه ی دیوارها پنجره شوند و من تو را میان چشمهایم بنشانم .

دوباره شب ، دوباره تنهایی و دوباره خودکاری که با همه ی ابر های عالم پر نمی شود

دوباره شب ، دوباره یاد تو که این دل بی قرار را بیدار نگه داشته .

دوباره شب،دوباره تنهایی،دوباره سکوت ، دوباره من و یک دنیا خاطره

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:"دوباره","سکوت","دل","بی قرار","خاطره",ساعت 17:2 توسط elnaz| |


http://night-skin.com/blogcode/tasvir-zibasazi/upimg/uploads/1360574965.gif

امـــــروز ، چـرکنـویس ِ یکی از نامـه های قـدیمـــی را

پـــیــدا کـــردم !

کــاغــذش هــــنـوز،

از آواز ِ آن همـه واژه بـی دریغ

سـنـگین بود !

از بـاران ِ آن همـه دریا !

از اشــتیاق ِ آن هــمه اشک

چقـدر ســــــــاده برایـت ترانه مــی خواندم !

چــقــدر لبهـای تو

در رعـایت ِ تبــسم بــی ریا بـودند !

چـقدر جـوانه رؤیا

در باغچه ی بیداریمــان ســبز می شد !

هــنوز هم ســرحال که باشم ،

کــسی را پیدا می کنم

و از آن روزهای بــی برگشــت برایــــش می گویم !

نمی دانی مرور دیدارهـــــای پشتِ ســـــــر چه کیفی دارد !

به خاطر آوردن ِ خوابهای هر دم ِ رؤیا ...

همیـــشه قدمهای تو را

تا حوالی همان شمشادهای سبز ِ سر ِ کوچه می شمردم ،

بعـــد بر مــی گشتم

و به یاد ترانه ی تــــازه ای می افتادم !

حالا، بــعضی از آن ترانه ها ،

دیگر همـــــسن و سال ِ با توبودنند !

مـــی بینی؟ عزیز!

برگِ تـــــــــانخورده ِ آن چرکنویس قدیمی ,

دوباره از شکســـــتن ِ شیشه ی بــــــــغض ِ من تر شد !

مـــی بــــینی ... 

یــــــادت همیشه با مـــن است

تـــــا بــــی نهایت ....

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 17:2 توسط elnaz| |

 


http://night-skin.com/blogcode/tasvir-zibasazi/upimg/uploads/1340333612.gif

قرار نیست که همیشه من خوش باشم

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

دیروز من خوش بودم از اینکه در کنارت بودم

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

امروز دیگری خوش است برای با تو بودن

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

و فردا یکی دیگر

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

از تلاش دست نکش عزیزم که چشم ملتی به توست

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

تو می تونی

 

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 

 

عشق هایت

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

را مثل کانال تلویزیون عوض می کنی

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

و افتخار می کنی،

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

که عشق برایت این چنین است !

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

و من می خندم

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

به برنامه هایی که هیچکدام ،

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

ارزش دیدن ندارند . . .

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 

  تو را من “تو” کردم

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

وگرنه “او” هم زیادت است

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

پس اینقدر برایم ،شما,شما نکن

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 


 

  یه زمانی می گفتن از تو چشماش میشه فهمید

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

راست میگه یا دروغ

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

اما حالا دیگه اینقدر توانمند شدن بعضیا

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

که با چشمشونم دروغ میگن

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 17:0 توسط elnaz| |

http://night-skin.com/blogcode/tasvir-zibasazi/upimg/uploads/1333814710.gif

 


سلام
صبحت زيبا چرا من هر صبح خودم را در آینه تو سبز میبینم

و تو خودت را در آینه من آبی

بیا برویم باورمان را قدم بزنیم

تا شانه های خیابان خیال کنند

جنگل و دریا بهم رسیده اند !؟

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:56 توسط elnaz| |

نایت اسکین

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:54 توسط elnaz| |

  •  دنبال کسی نیستم که وقتی می گم دارم میرم بگه نرو...

دنبال کسی هستم که وقتی میگم میرم بگه صب کن منم باهات بیام تنها نرو... 

انگشتانت را به من بده

برای شمردن لحضه های نبودنت

کم آورده ام...

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:35 توسط elnaz| |

در تقويم دوستي اين را به ذهنت بسپار
روزي به نام فراموشي وجود ندارد . . .

.

.

.

کــــــــاش گاهي زنـــــــــدگي

[???] [ ?? ] [?] [?] [???]

داشت . . . !

.

.

.

اس ام اس عاشقانه مادرانه

مادري ناراحت کنار پسرش نشسته بود،پسر به مادرش گفت:

تو دومين زن زيبايي هستي که تو عمرم ديدم

مادر پرسيد: پس اولي کيست؟

پسر جواب داد : خود تو ، وقتي که لبخند ميزني

.

.

.

اس ام اس عاشقانه

گر خوب نيم خوب پرستم باري / ور باده نيم ز باده مستم باري

گر نيستم از اهل مناجات رواست / از اهل خرابات تو هستم باري . . .

.

.

.

جملات عاشقانه زيبا

يه قلب ساده از تو / عشق و علاقه از من

فقط و فقط تو گل باش / ريشه و ساقه از من . . .

.

.

.

قطعا روزي صدايم را خواهي شنيد !

روزي که نه صدا اهميت دارد

و نه روز . . .

.

.

.

از بس خوابت را ديده ام

ديگر نمي گويم “خوابم مي‌‌آيد”

مي‌گويم “يـــــــارم مي‌‌آيد” . . .

.

.

.

دوبيتي عاشقانه

دلم پيش رخ ناز تو بند است / ندانم قيمت ناز تو چند است

نمايي گر به قلب من نگاهي / به دل گويم که بخت من بلند است . . .

.

.

.

خيلي وقت ها

مهمترين حرف ميان دو نفر

هماني است که هرگز به هم نمي گويند . . .

.

.

.

شعر عاشقانه

موج آرام نگاهت لاف دريا را شکست / از حصار شب گذشت و مرز فردا را شکست

غم بر روي شانه هايم سالها لم داده بود / مهربانيهاي تو ، قنديل غمهايم شکست . . .


.

.

.

اس ام اس براي دوست

هميشه درد از ديگران است

گاهي از نبودنشان ، گاه از بودنشان . . .

.

.

.

اس ام اس يار

روزها رفت ولي ياد تو کمرنگ نشد / سال ها رفت و دل ساده ي من سنگ نشد

ذهن من بستر صد خاطره با ياد تو بود / نامت از صفحه ي اين خاطره کمرنگ نشد . . .

.

.

.

روزي فکر ميکردم هديه اي هستي از طرف خدا

اما امروز فهميدم تقاص اشتباهاتم بودي . . .

.

.

.

اس ام اس جديد عاشقانه

هميشه سکوت علامت رضايت نيست

گاهي اوقات آتشي است در زير خاکستر . . .

.

.

.

پيامک عاشقانه

مترسک اينقدر دستهايت را باز نکن

کسي تو را در آغوش نميگيرد ، ايستادگي تنهايي مي آورد . . .

.

.

.

sms عاشقانه

روزها رفت ولي ياد تو کمرنگ نشد / سال ها رفت و دل ساده ي من سنگ نشد

ذهن من بستر صد خاطره با ياد تو بود / نامت از صفحه ي اين خاطره کمرنگ نشد . . .

.

.

.

جديدترين اس ام اس هاي عاشقانه

پروانه شدم تا که چو پروانه بميرم / با ياد تو در گوشه ي ميخانه بميرم

پروانه شدم تا هدف عشق بپويم / آنگاه ببين تا چه غريبانه بميرم . . .

.

.

.

به سلامتي اونايي که تو اوج سختي ها و مشکلات به جاي اينکه ترکمون کنن

درکمون مي کنن . . .

.

.

.

يه زمونه اي شده که اگه برا عشقت کوهم بکني به پاي فرهاد بودنت نميذارن!

ميذارن به پاي کنه بودنت

.

.

.

قـول بده ، حداقل

“او” را ، مثل “من”

دوست نداشته باشي…

.

.

.

انسان ممکن است با يک نفر بيست سال زندگي کند

و آن شخص برايش يک غريبه باشد

مي تواند با يک نفر بيست دقيقه وقت بگذراند و تا آخر عمر فراموشش نکند . . .

.

.

.

عشق آواز قشنگي ست که خدا مي داند / سرنوشتي که مرا با تو به خود مي خواند

گرچه از خويش گريزم به تو نزديک شوم / گوش کن قلب من از دور تو را مي خواند . .

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:33 توسط elnaz| |

به نـــام خـــــدای قصـــــــہ هـــــا

 

یکی بــــــــود یکی نبود                               داستـــــــــان زندگی ماست 

همــیشـــہ هــین بوده یکی بوده ویکی            نبــــوده ، برایم مبهم اســـت که چرا در

اذهان شرقی مان باهم بودن وباهم سـاختن        نمیگنجد وبـــرای بودن یکی،بــــایددیگرے

نباشدهیـــــــچ قصـــہ گویی نیست که داستانش اینــــگونه آغازشودکــه یکی بود دیـــــگرے

هم بود؛همـــہ با هم بــــــودند؛ومااســـــیراین قصــــــــــہ ے کهـــن براے بــــودن یــــکی،

دیـــگرے رانیــــست میکنــــیم،انــــگارکـــــــــــه هیچکــــس نمیـــــداند،جزمـــــــــــا

وهیچکـــــــس نمیفـــهمدجـــــــــزما،وخلاصــــــــــــہ ے کــــــــــلام آنـــکس که

نمیـــــــداند ونمیفهمـــــدارزشـــی نــــــــــــدارد حتـــــــی بــــــــــراے

زیــــــستن؛ومتاسفـــــــانــــہ ایــــن هـنرے اســــت کـــــــــہ

آ نــــــــراخـــــــوب آمـــــوخــــتـــہ ایم هنـــــــــر:

بـــــــــــــــــــــــــــودن یــــــــــــــکی

ونـــــــــبــــــــــــــــودن

دیـگرے

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:31 توسط elnaz| |

عشق
آغوش تو گناه نيست.....

من در آغوش تو آرامش يافته ام

كه هيچ گناهي با آرامش مانوس نيست

من در آغوش تو امنيت را احساس كرده ام

كه در هيچ گناهي امنيت محسوس نيست

من در آغوش تو تمام زيبايي را لمس كرده ام

كه در هيچ گناهي زيبايي ملموس نيست

پس امانم بده كه تا ابد در دل این زیبایی آرامش يابم

گاه دلتنگ میشوم !

دلتنگتر از همه دلتنگها

گوشه ای می نشینم و

می شمارم حسرتها را

و محاکمه میکنم وجدانم را

من کدام قلب راشکستم

و کدام احساس را له کردم

و کدام خواهش را نشنیدم

و به کدام دلتنگی خندیدم

 که اینچنین...

دلتنگم!!!

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:29 توسط elnaz| |

دیوونه ی نگاهتم. وقتی بهت زل می زنم

با شوخیا و خنده ها . می خوام بهت پل بزنم

می خوام بگم حقیقت رو . بگم چقدر دوستت دارم

دلم می خواد بفهمی که .واسه تو کم نمیذارم

از بابت اشکای تو . دلم پشیمونه هنوز

دلم برات اسیر و . اسارتش بی انتهاست

پایان عشق منو تو . نبودنه خود خداست

 

http://ir2up.ir/up20/0800804287cd03.jpg

 

http://ir2up.ir/up20/0800804287cd02.jpg

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:26 توسط elnaz| |

 

دلم گاهی آنقدر میگیرد....

که...

احساس میکنم دنیا هم بیاید باز نمیشود...

اما با صدای نفسی......

آرام میشود.....

دلم برای ان صداها تنگ است!

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:25 توسط elnaz| |

 

      


 

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:23 توسط elnaz| |

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر

پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:22 توسط elnaz| |

خدایا
 
این بندِ دل آدم کجاســـــــــــت ؟
 
که گـــــــــاهی , با یک اســــــــــم یا 
 
با حضور یک نفر
 
و یا با یک لبخــــــــــــند پاره میشــــــــــود
 

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:18 توسط elnaz| |

 

دلم دلگیره از دلی که دلم براش میمیره.
 

--------------------------------------------------------

کی میخواد تو رو ازم بگیره دعا کردم که بمیره.

 

--------------------------------------------------------

اخه چه جوری چه جوری قبول کنم بی انصاف که باید کنار اون باشی من اینجا بی تفاوت تو هرشب تو اغوشش جاشی.

 

--------------------------------------------------------

از وقتی رفتی با درو دیوار خونه تنها شدم نیستی ببینی چه جوری باغم و غصه رفیق شدم گاهی از زوردلتنگی بادرو دیوارخونه حرف میزنم گاهیم از شدت گریه خودم رو میزنم.

 

--------------------------------------------------------

دلم دلگیره از دلی که دلم براش میمیره.

 

--------------------------------------------------------

اخه چه جوری چه جوری قبول کنم بی انصاف که باید کنار اون باشی من اینجا بی تفاوت  تو هرشب تو اغوش اون باشی.

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 15:57 توسط elnaz| |

زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
امروز روز اول ” دیماه ” است
من راز فصل ها را می دانم
و حرف لحظه ها را می فهمم

نجات دهنده در گور خفته است
و خاک ، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

در کوچه باد می آید
در کوچه باد می آید

و من به جفت گیری گل ها می اندیشم !

ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ های تخیل
به داس های واژگون شده ی بیکار
و دانه های زندانی

نگاه کن که چه برفی میبارد….

                                       فروغ فرخزاد

 

 

نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:37 توسط elnaz| |

 

رفت
 نه چیزی گفت ، نه چیزی شنید
 اما ، من با خاطراتی در
 غباری گنگ و بیمار دفن شده ام
 لب هایم با دستهایی نا مرئی بسته شده اند
 تنها چشم هایم باز است
 چشم هایی با حالتی شگفت زده و براق
 مانند دو تیله ی شیشه ای درشت
 گویی در و دیوار هم
 باعث تعجب ام می شود
 هوا هم ، روز و شب هم
 اخر چگونه راه می روم ، نفس می کشم
 سرما و گرما را حس می کنم
 حتی من بدون او در حیرت
 به دنیا امدنم هستم !
 او نیمه ی من بود
 نه ، خود من بود که رفت !
 نه ، دست بود و نه چشم بود و نه قلب !
 روح ام ،‌حس ام ، خودم بود !
 من بودم که رفتم
 من بودم که گم شدم
 من خودم در او گم شدم !

 

 

نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:35 توسط elnaz| |

 

 

 

 

 

 

 

 

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نیایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
حلقه بر درنتوان زد از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگربربایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به در بردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دوهوایی

 

نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:"غم","دل","بیگانه","پرده",ساعت 16:33 توسط elnaz| |

 

 

سکوت میکنم....
نه اینکه دردی نیست
گلویی نمانده برای فریاد
امشب بهم زنگ زد تا شمارشو دیدم عین سالهای پیش قلبم شروع کرد تند تند زدن

دستام شروع کرد به لرزیدن پیش خودم گفتم لابد میخواد ولن رو تبریک بگه.

جواب دادم صدام هم میلرزید. تا گفت الو سلام تا صداشو شنیدم از ته دل دعا کردم زمان وایسه.

دلم برای شنیدن صداش تنگ شده بود
فقط یه جمله گفت: آدرس کافی شاپ که پارسال ولن با هم رفتیمو یادته؟
همین چند کلمه کافی بود تا آتیش بگیرم تا بسوزم تا خاکستر شم.خخخخخخخخددددددااااااااااااااا

چرا باهام این کارو میکنی؟ تقاص کدوم گناه رو داری ازم میگیری؟

بسه دیگه دیگه تحمل ندارم

.ببببببببببسسسسسسسسسسمممممممممممهههههههههههه

نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:32 توسط elnaz| |

نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت 14:24 توسط elnaz| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت