عاشــــــــــقانـــــــــه
لتماست نمی کنم هرگز گمان نکن که این واژه را در وادی آوازهای من خواهی شنید تنها می نویسم بیا بیا و لحظه یی کنار فانوس نفس های من آرام بگیر نگاه کن ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است اگرنگاه گمانم به راه آمدنت نبود ساعتی پیش این انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب های تو می سپردم حال هم به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان قسم بارش قطره یی از ابر بارانی نگاهم کافی ست تا از تنگه ی تولد ترانه طلوع کنی اما تو را به جان نفس های نرم کبوتران هره نشین بیا و امشب را بی واسطه ی سکسکه های گریه کنارم باش مگر چه می شود یکبار بی پوشش پرده ی باران تماشایت کنم ؟ مرد که باشی هیچ موقع دنبال فانتزی نمیری! در خودم سقوط می کنم ... در دست های خودم ... درست وسط انزوای غم های تو ... کاش چاره ای داشتم برای هر روزت که روزی تیره بود ... گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن... میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری... اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!! اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ... نمی بخشمت گـاهــے آنچنان مـُـزخرَف میشَـوم که براــے دیگــَران قابـل درکـــ نیستـَم! حَتـــے عزیــزترین کــَسَم را از خودَم میرانــَم! اَما . . . دَر دِلم آن لَحظــه آرزو میکنــَم تا بگویــَد: میدانم دَستــ خودَتــ نیستــ! درکــتــ میکـُنــَم. . .! کاش بعضی از دوستام اینجوریا بودن...کاش مـטּ בُפֿـتر هـستـمــ و تـو مـَرב ! امـــآ ... نـگرآטּ نبـآشــ بـہ ڪســے نـخوآهـَمـ گـفـتــ ڪہ בر پس ِ مـشڪلآتــ و בرבهـآیـے ڪہ تـو بـرآیـمـ سـآخـتـے و تحمـل ڪرבمـ ... בر پس ِ نـآمرבے و نـآمـهربانے هـآیـے ڪہ בیـدمـــ و בمــــ نـزבمـــ ... בر پس ِ بـے مـعرفـتـے هـآیـے ڪہ בیدمـ و معرفتــ هــآیـے ڪہ بہ خـرج בآבمـــ ، مـטּ مــَرב تــَر بـوבمـــ ! "حس قشنگیه یکی نگرانت باشه، یکی بترسه از اینکه از دستت بده، سعی کنه ناراحتت نکنه، حس قشنگیه؛ وقتی ازش جدا میشی اس ام اس بده : عزیز دلم رسید؟... یا یهو بغلت کنه توی جمع در گوشت بگه دوسِت دارم... بگه که حواسم بهت هست... حس قشنگیه ازت حمایت کنه... آره دوست داشتن حس قشنگیه ..." واز عاشقانه ما در گلو شکست / حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست/ فرصت گذشت و حرف دلم نا تمام ماند / تنها بهانه ما در گلو شکست/ تا آمدم که با تو خداحافظی کنم / بغضم امان نداد و وداع در گلو شکست نوشتم بر در و دیوار خانه ، که بعد از من بماند این نشانه/ اگر گویند نویسنده کجا رفت ، بگوئید رفته از دست زمانه من اگه خدا بودم...
سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... !
من تنهام ودلم برات تنگ شده خداحافظ،خداحافظ،هیچ وقت نگو خداحافظ اگرچه نمیتونم تورو در آغوش بگیرم من بهت احتیاج دارم،ولی هیچی نمیتونم بگم من تورو میخوام حتی اگه این فقط یه آرزو باشه یه آرزو
چه رسم جالبی است !!! محبتت را میگذارند پای احتیاجت ...صداقتت را میگذارند پای سادگیت... سوکوتت را میگذارند پای شخصیتت ... نگرانیت را میگذارند پای تنهایت ...و وفاداریت را پای بی کسیت...وآنقدر تکرار میکنند که خودت باورد میشود که تنهایی وبی کس ومحتاج!! آدم ها انقدر زود عوض میشوند... انقدر زود که تو فرصت نمیکنی به ساعتت نگاه بیندازیو ببینی چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است... زیاد خوب نباش... زیاد دم دست هم نباش... حکایت ما ادم ها...حکایت کفشاییه که... اگر جفت نباشند... هرکدومشون...هر چقدر شیک باشند...هر چقدر هم نو باشند... تا همیشه...لنگه به لنگه اند...کاش...خدا وقتی ادم ها رو می افرید...جفت هر کس رو...باهاش می افرید...تا این همه ادم های لنگه به لنگه زیر این سقف ها...به اجبار...خودشون رو جفت نشون نمی دادند... زیاد که خوب باشی,دل ادم هارو میزنی... ادم ها این روزها عجیب,به خوبی,به شیرینی,الرژی پیدا کرده اند... زیاد که باشی,زیادی میشوی...
اینقدر کــﮧ برای “خـــر” کردن من سـعے کـردی چرا گاهی یادمون میره که قبل از اینکه زن یا مرد باشیم انسانیم به بعضی ها باید محبت و معرفتتو قطره قطره با قطره چکون بدی مردم عوض شدن مردی که کوه را از میان برداشت کسی بود که شروع به برداشتن سنگ ریزه ها کرد زندگی را باید از گرگ آموخت ولی چنان به آنان بی اعتماد است که شب ، هنگام خواب با یک چشم باز میخوابد دیگه نمیگم گشتم نبود،نگرد نیس! بذار صادقانه بگم:گشتم! اتفاقا بود! فقط مال من نبود! شما بگردید! لابد مال شماست.
سلام حاجی شنیدم حاج خانم برای چنــــدمین بار دلش هوس طواف کعبه کرده بود ، شما هم از خداخواسته مکه خوش گذشت ؟ خدایت خوب بود، دینت کامل شد، سنگ هایت را به شیطان زدی ؟ حاجی سوغاتی هایت بوی ندامت می دهند ؟ حاجی، لباست از جنس اعلاست ؟ حاجی عجب دمپایی سفیدی ؟ سفر چطور بود حاجی ؟ خوش گذشت...؟ شنیدم حاج خانم بسیار ولخرجی کرده و چند النگو و سینه ریز گران خریده حاجی جان خبر داری؟ آقا رضا، همین همسایه چند خانه بالاتر کلیه اش را فروخته ؟؟؟ تا برای دخترش جهاز بخرد دخترش سه سال است مراسمش هرماه عقب می افتاد طفلکی ها هفته قبل بعد از سه سال مراسم ساده ای گرفتند و ازدواج کردند آنها را بی خیال حاجی جان، اصل حالت چطوره ؟ شنیدم دیشب شام مفصلی به مهمانها داده ای چند کودک گرسنه دم در هی اذیت میکردند و غدا میخواستند آنها را دیدی حاجی جون ؟؟؟ حاجی، با این همه ریا، باز هم مکه خوش گـــــــــــــــذشت ؟
تهی بودن تهی بودن وفتی دردناکه که وقتی به کسی میگی دوستش داری . اون وقته که میگه من هیچ حسی بهت نداشتم . چرا عاشقم شدی؟ چه ساده دل دادی به کی به من؟ اون وقته که میفهمی از درون و داخل از اولش تهی بودی . اون موقه ست که میبینی از درون خالی شدی دنیا برات تاریک شده. انگار عرصه جهان بهت بسته شده. دلت را بده ما ""مـــرد"" هستیمــ! دریاییـــ از گرفتاریـــ همـــ باشیمـــ ،ولیـــ .. با همانـــ صورتـــ ناصافـــ و ناملایمـــ تو را میبوسیمـــ ونوازشتـــ میکنیمـــ .. تا تو آرامـــ شویـــ !!! . . . ! ! ! تو حتا تب نکردی!!! آن شب باران می بارید… باران که می بارد به تو مشتاق تر می شوم… و از همین شوق بی چتر آمدم… ولی آمدم… و تو نمی دانی که جه بارانی بود، چون نیامدی… و باران می بارید… آن شب تب کردم و تو هیچ نکردی…و باران می بارید… و بالاخره دیشب مردم و حتی تو تب هم نکردی… من میدانم مَنْـــ مے دانم عشق فانتزی سنگــــــدل ترین آدم روے زمین هم که باشے
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است… دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد … دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند… دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد … دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد… دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد… دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد … دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد … دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست… دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده… دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده… دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است دلم برای کسی تنگ است که نیز نمی دانم او کیست دلم برای کسی تنگ است که نیز می دانم روزی می اید
ارزش یک احساس به شدت آن نیست به مدت آن است ... من تو را به مدت بودنم دوست دارم ... ای عزیز دل ... دوستت دارم ... نه فقط به خاطر چراغانی چشمانت به خاطر تمام آنچه بر من ارزانی داشتی ... دوستت دارم ، و همیشه خواهم داشت ... قشنگی دوست داشتن را ، سرمشق دلها مي كنم . تا تو هستي دلم براي كسي تنگ نمي شود . عزيزم تا هستي با ياد تو زندگي برايم خوشبختي بزرگ است . مرا هميشه و همه جا در كنار خود احساس كن . كه من هميشه كنار توام .
حضور آرامت مدتهاست در کنارم نیست ... ولی یاد تو مهمان همیشگی قلبم است ... دوباره تنها شده ام ، دوباره دلم هوای تو را کرده . خودکارم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم . به یاد شبی می افتم که تو را میان شمع ها دیدم . دوباره می خواهم به سوی خاطراتم بیایم . تو را کجا می توان دید؟ در آواز شب آویز های عاشق ؟ در چشمان یک عاشق مضطرب ؟ در سلام کودکی که تازه واژه را آموخته ؟ دلم می خواهد وقتی باغها بیدارند ، برای تو نامه بنویسم . . و تو نامه هایم را بخوانی و جواب آنها را به نشانی همه ی غریبان جهان بفرستی ای کاش می توانستم خودم را برای تو معنا کنم و از گوشه های افق برایت آواز بخوانم . کاش می توانستم همیشه از تو بنویسم . می ترسم روزی نتوانم بنویسم و دفترهایم خالی بمانند و حرفهای ناگفته ام هرگز به دنیا نیاید . می ترسم نتوانم بنویسم و کسی ادامه ی سرود قلبم را نشنود . می ترسم نتوانم بنویسم وآخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد وتازه ترین شعرم به تو هدیه نشود . دوباره شب ، دوباره طپش این دل بی قرارم . دوباره سایه ی حرف های تو که روی دیوار روبرو می افتد . دلم می خواهد همه ی دیوارها پنجره شوند و من تو را میان چشمهایم بنشانم . دوباره شب ، دوباره تنهایی و دوباره خودکاری که با همه ی ابر های عالم پر نمی شود . دوباره شب ، دوباره یاد تو که این دل بی قرار را بیدار نگه داشته .
امـــــروز ، چـرکنـویس ِ یکی از نامـه های قـدیمـــی را پـــیــدا کـــردم ! کــاغــذش هــــنـوز، از آواز ِ آن همـه واژه بـی دریغ سـنـگین بود ! از بـاران ِ آن همـه دریا ! از اشــتیاق ِ آن هــمه اشک چقـدر ســــــــاده برایـت ترانه مــی خواندم ! چــقــدر لبهـای تو در رعـایت ِ تبــسم بــی ریا بـودند ! چـقدر جـوانه رؤیا در باغچه ی بیداریمــان ســبز می شد ! هــنوز هم ســرحال که باشم ، کــسی را پیدا می کنم و از آن روزهای بــی برگشــت برایــــش می گویم ! نمی دانی مرور دیدارهـــــای پشتِ ســـــــر چه کیفی دارد ! به خاطر آوردن ِ خوابهای هر دم ِ رؤیا ... همیـــشه قدمهای تو را تا حوالی همان شمشادهای سبز ِ سر ِ کوچه می شمردم ، بعـــد بر مــی گشتم و به یاد ترانه ی تــــازه ای می افتادم ! حالا، بــعضی از آن ترانه ها ، دیگر همـــــسن و سال ِ با توبودنند ! مـــی بینی؟ عزیز! برگِ تـــــــــانخورده ِ آن چرکنویس قدیمی , دوباره از شکســـــتن ِ شیشه ی بــــــــغض ِ من تر شد ! مـــی بــــینی ... یــــــادت همیشه با مـــن است تـــــا بــــی نهایت ....
قرار نیست که همیشه من خوش باشم …
دیروز من خوش بودم از اینکه در کنارت بودم …
امروز دیگری خوش است برای با تو بودن …
و فردا یکی دیگر…
از تلاش دست نکش عزیزم که چشم ملتی به توست …
تو می تونی …
عشق هایت
را مثل کانال تلویزیون عوض می کنی
و افتخار می کنی،
که عشق برایت این چنین است !
و من می خندم …
به برنامه هایی که هیچکدام ،
ارزش دیدن ندارند . . .
تو را من “تو” کردم
وگرنه “او” هم زیادت است
پس اینقدر برایم ،شما,شما نکن…
یه زمانی می گفتن از تو چشماش میشه فهمید
راست میگه یا دروغ …
اما حالا دیگه اینقدر توانمند شدن بعضیا
که با چشمشونم دروغ میگن …
دنبال کسی هستم که وقتی میگم میرم بگه صب کن منم باهات بیام تنها نرو... انگشتانت را به من بده برای شمردن لحضه های نبودنت کم آورده ام...
به نـــام خـــــدای قصـــــــہ هـــــا یکی بــــــــود یکی نبود داستـــــــــان زندگی ماست همــیشـــہ هــین بوده یکی بوده ویکی نبــــوده ، برایم مبهم اســـت که چرا در اذهان شرقی مان باهم بودن وباهم سـاختن نمیگنجد وبـــرای بودن یکی،بــــایددیگرے نباشدهیـــــــچ قصـــہ گویی نیست که داستانش اینــــگونه آغازشودکــه یکی بود دیـــــگرے هم بود؛همـــہ با هم بــــــودند؛ومااســـــیراین قصــــــــــہ ے کهـــن براے بــــودن یــــکی، دیـــگرے رانیــــست میکنــــیم،انــــگارکـــــــــــه هیچکــــس نمیـــــداند،جزمـــــــــــا وهیچکـــــــس نمیفـــهمدجـــــــــزما،وخلاصــــــــــــہ ے کــــــــــلام آنـــکس که نمیـــــــداند ونمیفهمـــــدارزشـــی نــــــــــــدارد حتـــــــی بــــــــــراے زیــــــستن؛ومتاسفـــــــانــــہ ایــــن هـنرے اســــت کـــــــــہ آ نــــــــراخـــــــوب آمـــــوخــــتـــہ ایم هنـــــــــر: بـــــــــــــــــــــــــــودن یــــــــــــــکی ونـــــــــبــــــــــــــــودن دیـگرے
عشق گاه دلتنگ میشوم ! دلتنگتر از همه دلتنگها گوشه ای می نشینم و می شمارم حسرتها را و محاکمه میکنم وجدانم را من کدام قلب راشکستم و کدام احساس را له کردم و کدام خواهش را نشنیدم و به کدام دلتنگی خندیدم که اینچنین... دلتنگم!!!
دیوونه ی نگاهتم. وقتی بهت زل می زنم
با شوخیا و خنده ها . می خوام بهت پل بزنم می خوام بگم حقیقت رو . بگم چقدر دوستت دارم دلم می خواد بفهمی که .واسه تو کم نمیذارم از بابت اشکای تو . دلم پشیمونه هنوز دلم برات اسیر و . اسارتش بی انتهاست پایان عشق منو تو . نبودنه خود خداست
دلم گاهی آنقدر میگیرد.... که... احساس میکنم دنیا هم بیاید باز نمیشود... اما با صدای نفسی...... آرام میشود..... دلم برای ان صداها تنگ است!
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!
-------------------------------------------------------- کی میخواد تو رو ازم بگیره دعا کردم که بمیره. -------------------------------------------------------- اخه چه جوری چه جوری قبول کنم بی انصاف که باید کنار اون باشی من اینجا بی تفاوت تو هرشب تو اغوشش جاشی. -------------------------------------------------------- از وقتی رفتی با درو دیوار خونه تنها شدم نیستی ببینی چه جوری باغم و غصه رفیق شدم گاهی از زوردلتنگی بادرو دیوارخونه حرف میزنم گاهیم از شدت گریه خودم رو میزنم. -------------------------------------------------------- دلم دلگیره از دلی که دلم براش میمیره. -------------------------------------------------------- اخه چه جوری چه جوری قبول کنم بی انصاف که باید کنار اون باشی من اینجا بی تفاوت تو هرشب تو اغوش اون باشی.
زمان گذشت نجات دهنده در گور خفته است زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت در کوچه باد می آید و من به جفت گیری گل ها می اندیشم ! ایمان بیاوریم نگاه کن که چه برفی میبارد…. فروغ فرخزاد
رفت
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
سکوت میکنم.... دستام شروع کرد به لرزیدن پیش خودم گفتم لابد میخواد ولن رو تبریک بگه. جواب دادم صدام هم میلرزید. تا گفت الو سلام تا صداشو شنیدم از ته دل دعا کردم زمان وایسه. دلم برای شنیدن صداش تنگ شده بود چرا باهام این کارو میکنی؟ تقاص کدوم گناه رو داری ازم میگیری؟ بسه دیگه دیگه تحمل ندارم .ببببببببببسسسسسسسسسسمممممممممممهههههههههههه
مرد که باشی مردونه میری جلو سینه سپرکرده!
مرد که باشی پشت هیچ آشکاری پنهان نمیشی !
مرد که باشی با واقعیتها میری جلو !
مرد که باشی به احساسات خود افسار میزنی!
مرد که باشی نه پشت توهم نه پشت دود سیگار!
نه پشت یه زن نه پشت یه مادر پنهان نمیشی !
مرد که باشی پنهان میکنی غمهاتو تو صندوقچه ی دلت !
مرد که باشی هیچ موقع گلتو پر پر نمیکنی!
آن وقت دل اون مرد قیمت پیدا میکنه !
در واقع قیمتشو فقط خدا میدونه وبس !
گمانم اين بود که اگر به دستانت تکيه کنم پشتم به کوه است
چه تصور ابلهانه اي،باورم نميشد که روزي با دست تو بشکنم
ميگفتي توي اين دنيا هر چيز محالي ممکن است...باورم نميشد
اما ديگر برايم باور شد
که بهترين آدمها ميتوانند بدترين شوند
و تو که روزي بهترين بودي...ناگهان بدترين شدي...
چه چيز را ميخواهي به رخم بکشي؟
سادگيم را ؟
اما بدان...سادگيم را ساده نگير
باورت کردم...به خيال خامم که تو هم باورم کردي
با تو دنيايي نقره اي ساختم
با تو نفس کشيدم...
به تو اميد بستم...
چه راحت شکستي و رفتي
چه بي خيال آتش زدي...اين دل بي درمان را
چه دير شناختمت،افسوس ميخورم که چرا اينقدر بدبخت وساده بودم
تو زلاليم را نديدي، به بازيم گرفتي حداقل براي بار آخر منو به بدترين شکل بازي
دادي
مرا،احساسم را به بازي گرفتي
من بازيچه نيستم...عروسک هم نيستم،تو به من دروغ گفتي
دروغي بزرگ که منو دوست داشتي
هرگز نمي بخشمت .
اینقدر هوای دو نفره رو به رخ تک نفره ها نمیکشیدم...
نـتــرس از هجـــــ ـــ ـوم حـضــــــ ــــ ــورم ..
چــــیزی جــــ ـــ ـز تـــنــهایی با من نیـــستـــــ ـــ ـ ..
هر روز تكراريست
صبح هم ماجرای ساده ایست
گنجشکها بی خودی شلوغش می کنند
عمر من قد نميدهد
به سفرت بگو كوتاه بيايد
رد پاهایم را پاک می کنم
به کسی نگویید
من روزی در این دنیا بودم.
خدایا
می شود استعـــــفا دهم؟!
کم آورده ام ...!
آن شب ...
که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...
تماشا می کرد ...
عاشــقـــانه تر ..
دانستم..
تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!
من کویر خسته ام تویی نم نم بارون
دلم برات تنگ شده کجائی ای مهربون . .
این روزها
آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست
که رخت های دلتنگیم را
فرصتی برای
خشک شدن نیست
همیشــــ ـــ ـه از آمدن ِ نــ بر سر کلماتــــــ ـــ ـ مـی ترسیــدَم !
نـ داشتن ِ تو ...نـ بودن ِ تو ...
نـ ماندن ِ تو ...
.
.
.
کــاش اینبــار حداقل دل ِ واژه برایــــ ـــ ـم می سوختـــــ ـــ ـ
و خبــری مـی داد از
نـ رفتن ِ تـــو ..
کاش میدانستی
لحظه هایم
بی تو تنهاست....
امید وصــل تـــو نگذاشت تا دهـــم جان را
وگـــر نه روز فراق تـــو مردن آســـان بود
خاطراتــــــ ـــ ـ کودکیـم را ورق می زنــــ ـــ ـم
و یک به یک ، عکسها را با نگاهــــ ــ ـم می نوشم
عکسهـای دوران کودکیــــــ ــــ ـم طعـــــم خوبـی دارنــد ....
" بند بند وجودمــــ ـــ ـ ..
بـه بند بند وجود تــو بستــه استـــــ ــــ ـ
با این همه بنــد
چه قـــــ ـــ ـدر از هم دوریـــــــ ــــ ـم" ..
هوایت که به سرم می زند
دیگر در هیچ هوایی،
نمی توانم نفس بکشم!
عجب نفس گیر است
هوایِ بی توئی!
میدانی تنهایی کجایش درد دارد !!؟
انکارش ...
من تو را نمی سرایم !..
انگـــار
آخرین سهــــــ ــــ ــم ما از هم
همین سکوتـــــــــ ـــــــ ــــ اجباری سـتــــــ ـــ ـ ..
در بدرقــــــه چشمان تو نميتوان غربت را فراموش كرد و
كوچــــــه سرارسر ميشود از وداعي عاشقانــــه...
دلِ سبــــــزم را گــــــ ــــ ـره زد ..
و رفتـــــــ ــــ ــ تا بـــــــه آرزوهـــایش برســــد ..
گـل یا پــوچ؟
دستتــــــ را باز نکن، حســم را تباه مکــن
بگذار فقط تصــــــور کنم ..
که در دستانتــــ
برایـــم کمی عشق پنهـــان است ..
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
" تـــو "
دو حرفـــــــــ ــــــ ــــ بیشتر نیســـت ،
کلمه ی کـــوتاهی
کـــــ ـــ ـه برای گفتنش ..
جانم به لبــــــ ـــ ـ رسید و
ناتمـــــ ــــ ــام ماند ..*
حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!
حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه
اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ!
خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود!
برمیگردم چـون
دلـتنـگـت مــی شــوم!!!
فرقـے نمـے کند !!
بگویم و بدانـے ...!
یا ...
نگویم و بدانـے..!
فاصله دورت نمی کند ...!!!
در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...!
جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:
دلــــــــــــــم.....!!!
در جستجوی تو چشمانم از نفس افتاد ،
در کجای جغرافیای دلت ایستاده ام که خانه ام ابری است ،
همیشه دلتنگ توام ...
امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد
یا باید خانه مان را عوض کنم
یا پستچی را
تو که هر روز برایم نامه می نویسی .... مگه نه ؟!!
امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد..
یا باید خانه مان را عوض کنم..
یا پستچی را …
تو که هر روز برایم نامه می نویسی ، مگه نه . . . ؟
بـرای خـودتـــــ وقتــــ میگذاشتے حتمــا “آدمــــــ” میشدی
چون جنبه همشو یکجا ندارن …
یه دفعه میزنن زیر همه چیز !
زمونه عوض شده
میدونی؟ این روزها
وقتی با یه نفر دست میدی
بعدش باید انگشتات رو هم بشماری و ببینی که هر ۵ تا رو پس گرفتی یا نه
درست است، گرگ با همنوعانش شکار میکند، خو میگیرد، زندگی میکند
شاید گرگ معنی رفاقت را خوب درک کرده است
دستــــانمانـــ از تو زِبرتر و پهنـــ تر استـــ !!!
صورتمانـــ تهـــ ریشیـــ دارد!!!
گاهیـــ دلگیراز بیـــ وفاییـــ ها ، اما دلمانـــ دریــــاستـــ!
جـــاىِـــ گریـــــهـــ كردنـــ بهـــ بالكنـــ میرویمـــ و سیـــــگار دود میــــكنیمـــ !!!
ما با همــــانـــ دستانـــ پهنـــ و زبرتو را نوازشـــ میكنیمـــ !!!
آنقــــدر مارا نامــــرد ""نخوانـــــــــ""!!!
آنقدر پولـــ و ماشینـــ و ثـــــروتمانـــ را""نسنجـــ فقطـــ بهـــ ما ""دلتـــ را بدهـــ"" تا زمینـــ و زمانـــ را برایتـــ بدوزیمـــ
دِلَـ ـ ـ ـم تا هَمیشـﮧ دَر وَسـ ـ ـط تریےْ نُقطِہ ی زِندگیتْـــ ـــ جا مانِدـهـ ...
جایے بِین خواسَتنْـــ ـ وــنَخواستےْ ...
جایے بینِ بودَטּ وـنبودَטּ ...
جایے بینِ رَفتنْـــ وـنرفتےْ ...
جایے بِیےْ ....... این نُقطہ هاے خالے ... جـ ـ ـا ماندہ اَم....
یکــــ لحظـــه
یکــ آن
یاد کسے روے قفســـه سینـــه ت سنگینے میکنهــ
اونوقتـ به طــور کامـلا غریزے نفس عمیقے میکشے
تا سنکــــــوب نکنے
" کاملا غریزے
عشق را ... چگونه بودن را ...
قشنگ نازنين من كه تو باشي ديگر از هيچ نگاه هراساني هراس ندارم
به دستهايت علاقه و حس بخصوصی دارم چون لبريز از محبت اند .
سلام
صبحت زيبا چرا من هر صبح خودم را در آینه تو سبز میبینم
و تو خودت را در آینه من آبی
بیا برویم باورمان را قدم بزنیم
تا شانه های خیابان خیال کنند
جنگل و دریا بهم رسیده اند !؟
روزي به نام فراموشي وجود ندارد . . .
.
.
.
کــــــــاش گاهي زنـــــــــدگي
[???] [ ?? ] [?] [?] [???]
داشت . . . !
.
.
.
اس ام اس عاشقانه مادرانه
مادري ناراحت کنار پسرش نشسته بود،پسر به مادرش گفت:
تو دومين زن زيبايي هستي که تو عمرم ديدم
مادر پرسيد: پس اولي کيست؟
پسر جواب داد : خود تو ، وقتي که لبخند ميزني
.
.
.
اس ام اس عاشقانه
گر خوب نيم خوب پرستم باري / ور باده نيم ز باده مستم باري
گر نيستم از اهل مناجات رواست / از اهل خرابات تو هستم باري . . .
.
.
.
جملات عاشقانه زيبا
يه قلب ساده از تو / عشق و علاقه از من
فقط و فقط تو گل باش / ريشه و ساقه از من . . .
.
.
.
قطعا روزي صدايم را خواهي شنيد !
روزي که نه صدا اهميت دارد
و نه روز . . .
.
.
.
از بس خوابت را ديده ام
ديگر نمي گويم “خوابم ميآيد”
ميگويم “يـــــــارم ميآيد” . . .
.
.
.
دوبيتي عاشقانه
دلم پيش رخ ناز تو بند است / ندانم قيمت ناز تو چند است
نمايي گر به قلب من نگاهي / به دل گويم که بخت من بلند است . . .
.
.
.
خيلي وقت ها
مهمترين حرف ميان دو نفر
هماني است که هرگز به هم نمي گويند . . .
.
.
.
شعر عاشقانه
موج آرام نگاهت لاف دريا را شکست / از حصار شب گذشت و مرز فردا را شکست
غم بر روي شانه هايم سالها لم داده بود / مهربانيهاي تو ، قنديل غمهايم شکست . . .
.
.
.
اس ام اس براي دوست
هميشه درد از ديگران است
گاهي از نبودنشان ، گاه از بودنشان . . .
.
.
.
اس ام اس يار
روزها رفت ولي ياد تو کمرنگ نشد / سال ها رفت و دل ساده ي من سنگ نشد
ذهن من بستر صد خاطره با ياد تو بود / نامت از صفحه ي اين خاطره کمرنگ نشد . . .
.
.
.
روزي فکر ميکردم هديه اي هستي از طرف خدا
اما امروز فهميدم تقاص اشتباهاتم بودي . . .
.
.
.
اس ام اس جديد عاشقانه
هميشه سکوت علامت رضايت نيست
گاهي اوقات آتشي است در زير خاکستر . . .
.
.
.
پيامک عاشقانه
مترسک اينقدر دستهايت را باز نکن
کسي تو را در آغوش نميگيرد ، ايستادگي تنهايي مي آورد . . .
.
.
.
sms عاشقانه
روزها رفت ولي ياد تو کمرنگ نشد / سال ها رفت و دل ساده ي من سنگ نشد
ذهن من بستر صد خاطره با ياد تو بود / نامت از صفحه ي اين خاطره کمرنگ نشد . . .
.
.
.
جديدترين اس ام اس هاي عاشقانه
پروانه شدم تا که چو پروانه بميرم / با ياد تو در گوشه ي ميخانه بميرم
پروانه شدم تا هدف عشق بپويم / آنگاه ببين تا چه غريبانه بميرم . . .
.
.
.
به سلامتي اونايي که تو اوج سختي ها و مشکلات به جاي اينکه ترکمون کنن
درکمون مي کنن . . .
.
.
.
يه زمونه اي شده که اگه برا عشقت کوهم بکني به پاي فرهاد بودنت نميذارن!
ميذارن به پاي کنه بودنت
.
.
.
قـول بده ، حداقل
“او” را ، مثل “من”
دوست نداشته باشي…
.
.
.
انسان ممکن است با يک نفر بيست سال زندگي کند
و آن شخص برايش يک غريبه باشد
مي تواند با يک نفر بيست دقيقه وقت بگذراند و تا آخر عمر فراموشش نکند . . .
.
.
.
عشق آواز قشنگي ست که خدا مي داند / سرنوشتي که مرا با تو به خود مي خواند
گرچه از خويش گريزم به تو نزديک شوم / گوش کن قلب من از دور تو را مي خواند . .
آغوش تو گناه نيست.....
من در آغوش تو آرامش يافته ام
كه هيچ گناهي با آرامش مانوس نيست
من در آغوش تو امنيت را احساس كرده ام
كه در هيچ گناهي امنيت محسوس نيست
من در آغوش تو تمام زيبايي را لمس كرده ام
كه در هيچ گناهي زيبايي ملموس نيست
پس امانم بده كه تا ابد در دل این زیبایی آرامش يابم
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
امروز روز اول ” دیماه ” است
من راز فصل ها را می دانم
و حرف لحظه ها را می فهمم
و خاک ، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش
در کوچه باد می آید
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ های تخیل
به داس های واژگون شده ی بیکار
و دانه های زندانی
نه چیزی گفت ، نه چیزی شنید
اما ، من با خاطراتی در
غباری گنگ و بیمار دفن شده ام
لب هایم با دستهایی نا مرئی بسته شده اند
تنها چشم هایم باز است
چشم هایی با حالتی شگفت زده و براق
مانند دو تیله ی شیشه ای درشت
گویی در و دیوار هم
باعث تعجب ام می شود
هوا هم ، روز و شب هم
اخر چگونه راه می روم ، نفس می کشم
سرما و گرما را حس می کنم
حتی من بدون او در حیرت
به دنیا امدنم هستم !
او نیمه ی من بود
نه ، خود من بود که رفت !
نه ، دست بود و نه چشم بود و نه قلب !
روح ام ،حس ام ، خودم بود !
من بودم که رفتم
من بودم که گم شدم
من خودم در او گم شدم !
عهد نابستن از آن به که ببندی و نیایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
حلقه بر درنتوان زد از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگربربایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به در بردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دوهوایی
نه اینکه دردی نیست
گلویی نمانده برای فریاد
امشب بهم زنگ زد تا شمارشو دیدم عین سالهای پیش قلبم شروع کرد تند تند زدن
فقط یه جمله گفت: آدرس کافی شاپ که پارسال ولن با هم رفتیمو یادته؟
همین چند کلمه کافی بود تا آتیش بگیرم تا بسوزم تا خاکستر شم.خخخخخخخخددددددااااااااااااااا
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |